در این مقاله به معرفی لغات و و عبارات مربوط به دانشگاه می پردازیم. این واژگان و اصطلاحات جزو کاربردی ترین ها هستند و بسیار به کارتان می آیند، پس با ما همراه باشید.
بخش اول: واژگان کاملا رایج ضروری
academe دانشگاه |
academia
آکادمی / محیط دانشگاهی |
academic
آکادمیک / دانشگاهی |
business school دانشکده کسب و کار |
campus
محوطه کالج/ فضای دانشکده |
Cantab
نام دیگر کمبریج |
chair
صندلی / کرسی استاد |
chancellor
رئیس دانشگاه |
chancellorship ریاست دانشگاه |
collegiate
دانشگاهی/ دانشکده مانند |
come
آمدن |
come down افت کردن |
dean رئیس دانشکده |
dorm
خوابگاه |
dormitory
خوابگاه |
ents مخفف Entertainment / برنامه های سرگرم کننده ای که برای دانشجویان برگزار می شود. |
essay mill
کسب و کاری که به دانشجو امکان می دهد از مقالات اصلی بقیه استفاده کنند |
faculty
اساتید |
fraternity
انجمن دانشجویان |
fresher
دانشجوی سال اولی |
freshman دانشجوی سال اولی |
go down
تمام کردن تحصیل یا دانشگاه |
go up
شروع تحصیل یا وارد شدن به دانشگاه |
grad فارغ التحصیل |
grove انبوهی از درختان در دانشکده |
hall
ساختمان اصلی کلاس ها |
hall of residence
خوابگاه دانشجویی |
honour
شاگرد اول شدن / امتیاز تحصیلی کسب کردن |
incept
آغاز کردن |
intercollegiate بین دانشکده ای |
land-grant university دانشگاهی که با زمین دولتی ساخته شده اشت |
matriculate
در دانشگاه نام نویسی کردن |
matriculation
نام نویسی |
Oxbridge
آکسبریج / وابسته به دانشگاه آکسفورد |
Oxon
کسی که در دانشگاه آکسفورد تحصیل کرده است |
pass degree مدرکی که بابت اس کردن دروس داده می شود |
polytechnic پلی تکنیک / دانشکده فنی |
postdoc
فوق دکترا |
postgrad
فوق لیسانس / تحصیلات تکمیلی |
provost
رئیس دانشکده یا دانشگاه |
rector
رئیس دانشگاه |
red-brick دانشگاهی بریتانیایی که در قرن نوزدهم ساخته شد |
ride بورسیه |
school
دانشکده / دانشگاه |
semester
ترم / دوره شش ماهه تحصیلی |
session
دوره تحصیلی |
sorority
انجمن دختران |
student union انجمن دانشجویی |
syndic رئیس حسابداری |
teacher-training college
دانشکده تربیت معلم |
term
ترم / نیم سال |
the Ivy League
گروهی از دانشگاه های قدیمی آمریکا که شهرت و اعتبار علمی دارند |
top-up fees
شهریه |
town and gown رابطه بین مردم و دانشگاهیان |
trimester دوره سه ماهه |
UCAS
خدمات پذیرش دانشگاه ها و کالج ها |
undergrad
دانشجوی کارشناسی |
university
دانشگاه |
varsity
تیم ورزشی اول دانشگاه |
vice chancellor معاون دانشگاه |
uni دانشگاه |
transfer student
انتقال دانشجو |
the groves of academe
دنیای آکادمیک |
summa cum laude
ممتاز/ شاگرد اولی |
senate
سنای دانشگاه / گروهی از افراد که کنترل دانشگاه را در دست دارند |
registrar رئیس اداره آموزش |
principal رئیس/ مدیر |
poly
پلی تکنیک |
junior college
دانشکده کاردانی / آموزشکده |
higher education
آموزش عالی |
graduate
فارغ التحصیل |
go تمام کردن دوره تحصیلی |
frat خوابگاه خصوصی دانشجویی |
a full ride
بورسیه کامل تحصیلی |
elective
اختیاری / انتخابی |
beadle
مستخدم دانشگاه |
college
دانشکده |
community college دانشکده فوق دیپلم |
Cantabrigian دانشجوی دانشگاه کمبریج |
warden
رئیس دانشکده |
open university آموزش از راه دور / دانشگاه مجازی |
بخش دوم: اصطلاحات مربوط به دانشگاه
اگرچه اغلب تصور می شود به کار بردن اصطلاحات (idioms) برای تحصیل و دانشگاه حالت غیر رسمی دارد، اما بررسی های به عمل آمده نشان داد که از اصطلاحات در گفتار و نوشتار انگلیسی مربوط به تحصیلات آکادمیک استفاده می شود. در این بخش به برخی از اصطلاحات پرکاربرد در این زمینه می پردازیم ، اما قبل از آن بیایید تعریف اصطلاح را با هم بررسی کنیم.
اصطلاح چیست؟
اصطلاح (idiom) یک عبارت مشخص، کاملا شناخته شده و چند کلمه ای است که نمی توان معنای کلی اش را از تک تک کلماتش برداشت کرد. چند نمونه از اصطلاحات روزمره انگلیسی ( نه دانشگاهی ) عبارتند از:
- Raining cats and dogs باریدن شدید باران
- Break a leg قبل از انجام یک کار گفته می شود و به معنای ” موفق باشید ” است.
- secretly مخفیانه
برای شروع یادگیری اصطلاحات دانشگاه چند مثال زیر را در نظر بگیرید:
می خوای کل این سایت توی جیبت باشه؟ توی اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی چرب زبان، انگلیسی رو جوری یاد میگیری که تو هیچ کلاس آموزشی یا پک دیگه ای نه دیدی نه شنیدی! در کمترین زمان انگلیسی مثل بلبل حرف بزن!
- Bear in mind به خاطر سپردن/ در نظر گرفتن
- The bottom line اصل مطلب/ جان کلام
- Take on board مسئولیت چیزی را قبول کردن
چرا باید اصطلاحات دانشگاهی را یاد بگیریم؟
یک سری اصطلاحات دانشگاهی در انگلیسی گفتاری و نوشتاری روزمره پرکاربرد هستند. همان طور که گفته شد معمولا تصور می شود که به کار بردن اصطلاحات برای زبان انگلیسی آکادمیک کمی نامناسب و غیر رسمی است، در صورتی که اصلا این طور نیست و می توان از آن ها هم در نامه نگاری های اداری دانشگاه و هم مکالمه استفاده کرد. در جدول زیر تعداد تکرار این اصطلاحات هم در گفتار و هم نوشتار در هر یک میلیون کلمه درج شده است.
میلر گزارش می دهد که اصطلاحات گاهی اوقات ممکن است توسط سخنران ها و یا نویسندگان با استفاده از علامت نقل قول نشان داده شوند. با این حال، باز هم به زبان آموزان در درک معنی این اصطلاحات کمکی نمی شود و در واقع مطالعه زبان انگلیسی را بیشتر پیچیده می کند.
پیش زمینه ای در مورد فهرست اصطلاحات دانشگاهی
لیست اصطلاحات دانشگاهی ( در زیر ) از بررسی انجام شده توسط جولیا میلر (2019) گرفته شده که از دو پیکره زبانی انگلیسی گفتاری آکادمیک بریتانیا مخصوص سمینار ها و سخنرانی ها (BASE) و آثار ادبی انگلیسی آکادمیک آکسفورد (OCAE) برای گرد آوری آن استفاده شده است . فقط اصطلاحاتی که در BASE تکرار بالای 1.2 بار در میلیون داشته اند، در نظر گرفته شده اند.
در جدول زیر میزان کاربرد هر اصطلاح بر اساس تعداد متن هایی که هر از این اصطلاحات در آن ها آمده و این که چه میزان در دانشکده رشته های مختلف استفاده شده، نشان داده شده است. در مطالعه میلر چهار دانشکده از جمله علوم اجتماعی (که با 234 تکرار در میلیون، دارای بیشترین اصطلاح بود)، هنر و علوم انسانی (191 تکرار در میلیون)، علوم زیستی و پزشکی (183 تکرار در میلیون) و علوم طبیعی ( با حداقل 76 تکرار در میلیون ) در نظر گرفته شده اند.
بیشتر اصطلاحات موجود در این لیست، در بیش از یک دانشکده تکرار شده اند و این بدین معنا است که بهترین گزینه برای یادگیری زبان آموزان اصطلاحات انگلیسی مربوط به دانشگاه هستند . پر تکرارترین اصطلاح gold standard است که تنها در یک دانشکده یعنی دانشکده علوم زیستی کاربرد داشته و 24امین اصطلاح پر تکرار در انگلیسی گفتاری آکادمیک و 10امین اصطلاح پرتکرار در انگلیسی آکادمیک نوشتاری است.
حتما دانلود کنید: 100 درس رایگان آموزش زبان انگلیسی (رایگان)
لیست اصطلاحات آکادمیک
لیست زیر در مجموع 170 اصطلاح را معرفی می کند که 38 تای آن مربوط به انگلیسی دانشگاهی گفتاری است.
اصطلاح |
تعداد تکرار در هر یک میلیون کلمه ای که صحبت می شود
BASE |
تعداد این اصطلاح در هر یک میلیون کلمه ای که نوشته می شود
OCAE |
تعداد متنهایی که این اصطلاح در آنها آمده |
تعداد مواردی که این اصطلاح از در یک دانشکده شنیده شده |
on the other hand از طرفی |
64.11 | 888.12 | 30 | 4 |
in (the) light of
طبق/ با در نظر گرفتن |
5.39 | 34.99 | 8 |
3 |
on the one hand از یک سو |
37.74 | 31.87 | 3. | 4 |
on the other [hand]
از طرف دیگر |
10.19 | 2.034 | 12 |
3 |
in the hands of در اختیار |
6.59 | 12.54 | 10 | 3 |
bear in mind
به خاطر سپردن |
46.73 | 10.17 | 42 |
4 |
in its own right در نوع خود/ به نوبه خود |
5.99 | 9.27 | 10 | 4 |
along the lines of
مشابه/ مطابق |
6.59 | 9.24 | 9 |
3 |
in the long run در دراز مدت |
6.59 | 9.24 | 9 | 4 |
gold standard
مدل یا الگو اساسی |
5.39 | 6.66 | 6 |
1 |
a step further/back پیشرفت / پسرفت |
7.19 | 6.21 | 12 | 4 |
take for granted
بدیهی / مسلم دانستن |
7.19 | 0.01 | 9 |
3 |
across the board کلا / شامل همه |
5.99 | 1.21 | 7 | 3 |
at the back of one’s mind
در ناخودآگاه یا پس زمینه ذهن بودن |
5.99 | 0.30 | 4 |
2 |
sit on the fence بی طرف ماندن / سکوت اختیار کردن |
5.99 | 0.12 | 2 | 2 |
bad news
خبر بد |
5.39 | 2.75 | 8 |
4 |
driving force نیروی محرک / عامل تعیین کننده |
5.39 | 6.21 | 8 | 4 |
on the face of it
ظاهرا / تا جایی که از ظواهر امر بر می آید |
5.39 | 2.57 | 8 |
4 |
come into play دخیل بودن / تاثیر داشتن |
5.39 | 4.26 | 8 | 2 |
what on earth
آخه چی (برای تاکید در جملات سوالی کاربرد دارد) |
4.79 | 0.17 | 7 |
9 |
go without saying بدیهی است که |
4.79 | 1.85 | 6 | 2 |
trial and error
آزمون و خطا |
4.79 | 1.85 | 5 |
3 |
down the line کاملا/ سر تا سر |
4.19 | 0.08 | 7 | 3 |
over the top
بیش از حد بالا/ بیش از اندازه |
4.19 | 0.05 | 6 |
9 |
state of the art مطابق آخرین پیشرفت های علمی |
4.19 | 1.36 | 4 | 2 |
the man/woman in the street
انسان نوعی |
4.19 | 0.28 | 3 |
3 |
stepping stone پله ترقی / سکوی پرتاب |
4.19 | 0.66 | 2 | 1 |
from scratch
از اول |
3.59 | 1.86 | 6 |
3 |
bridge the gap پر کردن خلا چیزی |
3.59 | 1.85 | 6 | 3 |
the big picture
تصویر کلی |
3.59 | 1.30 | 6 |
3 |
in the early days آوایل / در روزهای اول |
3.59 | 2.33 | 5 | 4 |
get one’s head (a) round
سر در آوردن |
3.59 | 0.02 | 5 |
4 |
go hand in hand with هم زمان با هم اتفاق افتادن |
3.59 | 2.68 | 5 | 3 |
keep an eye on
مواظبت کردن / پاییدن |
3.59 | 0.78 | 5 |
3 |
hang on a minute یک لحظه صبر کردن |
3.59 | 0.04 | 4 | 2 |
on the spot
فورا |
3.59 | 0.84 | 4 |
4 |
get to grips with دست و پنجه نرم کردن با |
3.59 | 1.78 | 4 | 3 |
go through the roof
خیلی عصبانی شدن / از حد گذشتن |
3.59 | 0.06 | 4 |
2 |
full circle دوباره سر جای اول برگشتن |
3.00 | 0.54 | 5 | 3 |
that’s another story
ماجرای آن فرق می کند |
3.00 | 0.27 | 5 |
3 |
how on earth آخه چطور ( برای تاکید How می آید ) |
3.00 | 0.08 | 5 | 3 |
cast one’s mind back
به گذشته فکر کردن |
3.00 | 0.04 | 5 |
3 |
last resort شانس آخر |
3.00 | 4.05 | 5 | 2 |
the other side of the coin
آن روی سکه |
3.00 | 0.54 | 5 |
2 |
ring a bell به یاد آوردن |
3.00 | 0.15 | 5 | 1 |
good old days
یادش بخیر |
3.00 | 0.27 | 4 |
3 |
grey area وضعیت نامشخص / مبهم |
3.00 | 0.60 | 4 | 2 |
out of the blue
غیر منتظره / بی مقدمه |
3.00 | 0.05 | 3 |
3 |
golden age دوران طلایی/ دوران ترقی و پیشرفت |
3.00 | 2.96 | 3 | 2 |
touchy-feely
احساساتی |
3.00 | 0.05 | 3 |
1 |
in the short run در کوتاه مدت |
3.00 | 4.19 | 2 | 2 |
spring to mind
به ذهن خطور کردن |
2.40 | 0.31 | 4 |
3 |
on the right track در مسیر درست پیش رفتن |
2.40 | 0.28 | 4 | 3 |
have a stab at
شانس انجام کاری برای اولین بار |
2.40 | 0.25 | 4 |
3 |
get the picture متوجه شدن / فهمیدن |
2.40 | 0.08 | 4 | 3 |
the high point
نقظه قوت |
2.40 | 1.52 | 4 |
2 |
it’s early days هنوز برای قضاتو کردن زود است |
2.40 | 0.01 | 4 | 2 |
the whole story
کل ماجرا |
2.40 | 1.41 | 4 |
3 |
do the job کافی بودن (برای انجام کاری) / نتیجه دادن |
2.40 | 0.63 | 3 | 3 |
move the goalposts
دبه کردن / شرایط را سخت تر کردن |
2.40 | 0.08 | 3 |
3 |
behind the scenes أر پس پرده / دور از انظار |
2.40 | 1.36 | 3 | 2 |
in the pipeline
در طی فرایند |
2.40 | 0.31 | 3 |
2 |
on the back burner به تعویق افتادن / کم تر اهمیت دادن به چیزی |
2.40 | 0.11 | 3 | 2 |
bog standard
معمولی |
2.40 | 0.02 | 3 |
2 |
out of one’s hands از کنترل خارج شدن |
2.40 | 0 | 3 | 2 |
call the cavalry
در شرایط سختی بودن |
2.40 | 0 | 3 |
2 |
beg the question طفره رفتن از موضوع اصلی |
2.40 | 2.18 | 2 | 2 |
get something straight
روشن کردن مطلب |
2.40 | 0.05 | 2 |
2 |
play ball همکاری کردن |
2.40 | 0.05 | 2 | 1 |
boil down to دلیل اصلی چیزی بودن / منجر شدن / خلاصه شدن |
1.80 | 1.13 | 3 |
3 |
in store پیش رو / در آینده |
1.80 | 0.34 | 3 | 3 |
make up one’s own mind
تصمیم خود را گرفتن |
1.80 | 0.20 | 3 |
3 |
have up one’s sleeve داشتن ایده ای که هنوز جایی مطرح نشده |
1.80 | 0.12 | 3 | 3 |
go down that route
همین روال را ادامه دادن / به شیوه خاصی عمل کردن |
1.80 | 0.09 | 3 |
3 |
get one’s act together خود را جمع و جور کردن |
1.80 | 0.08 | 3 | 3 |
on one hand
از طرفی |
1.80 | 2.58 | 3 |
2 |
overall picture در کل |
1.80 | 1.14 | 3 | 2 |
golden rule
قانون طلایی / اصلی |
1.80 | 1.05 | 3 |
2 |
turn something on its head تحریف کردن چیزی |
1.80 | 0.76 | 3 | 2 |
fall into place
مشخص و روشن شدن |
1.80 | 0.30 | 3 |
2 |
so far so good تا اینجا خوب پیش رفته |
1.80 | 0.23 | 3 | 2 |
on one’s hands
دست روی دست گذاشتن |
1.80 | 0.11 | 3 |
2 |
in the same boat در وضعیت مشابه |
1.80 | 0.09 | 3 | 2 |
take home message پیام اصلی را درک کردن |
1.80 | 0.11 | 3 | 1 |
joe public
عنوانی برای نماینده فرضی از طرف عامه مردم |
1.80 | 0.04 | 3 |
1 |
kicking and screaming اعتراض خشونت آمیز |
1.80 | 0.02 | 3 | 1 |
rule of thumb
قانون نا نوشته / قانون مبتنی بر تجربه |
1.20 | 2.98 | 2 |
2 |
hot spots نقاط مهم و حساس |
1.80 | 0.94 | 2 | 2 |
ring true
حقیقت داشتن / درست بودن |
1.80 | 0.30 | 2 |
2 |
put your finger on به طور کامل و واضح به یاد آوردن / تشخیص دادن |
1.80 | 0.24 | 2 | 2 |
get a handle on
از پس کاری برآمدن |
1.80 | 0.21 | 2 |
2 |
shut up shop تعطیل کردن |
1.80 | 0.01 | 2 | 2 |
set something in stone
قطعی بودن یک تصمیم یا نظر |
1.80 | 0.12 | 2 |
1 |
swings and roundabouts نکات مثبت و منفی / موفقیت و ناکامی |
1.80 | 0.02 | 2 | 1 |
go in one ear and out the other
توجه نکردن / یک گوش در و گوش دیگر دروازه بودن |
1.80 | 0 | 2 |
1 |
in a nutshell به طور خلاصه |
1.20 | 1.17 | 2 | 2 |
fall foul of
گرفتار شدن / درگیر شدن |
1.20 | 1.15 | ||
set the scene فراهم کردن زمینه |
1.20 | 1.15 | 2 | 2 |
have the upper hand
غلبه کردن / پیشی گرفتن |
1.20 | 0.88 | 2 |
2 |
on the side در کنار ( کار اصلی ) |
1.20 | 0.84 | 2 | 2 |
make up one’s mind
تصمیم قطعی گرفتن |
1.20 | 0.76 | 2 |
2 |
fly in the face of جور در نیامدن با / مغایرت داشتن |
1.20 | 0.71 | 2 | 2 |
get carried away
جو گیر شدن |
1.20 | 0.65 | 2 |
2 |
moot point نکته قابل بحث |
1.20 | 0.47 | 2 | 2 |
someone’s bread and butter
درآمد اصلی کسی / معیشت فرد |
1.20 | 0.38 | 2 |
2 |
stand to reason منطقی بودن / با عقل جور در آمدن |
1.20 | 0.38 | 2 | 2 |
devil’s advocate
ساز مخالف زدن |
1.20 | 0.37 | 2 |
2 |
get one’s message across پیام خو را به گوش دیگران رساندن |
1.20 | 0.30 | 2 | 2 |
deliver the goods
به قول خود عمل کردن / تحویل دادن |
1.20 | 0.23 | 2 |
2 |
a bad press اخبار بد / جلوه بدی در رسانه ها داشتن |
1.20 | 0.19 | 2 | 2 |
the powers that be
حاکمان / مسئولین |
1.20 | 0.18 | 2 |
2 |
set foot in وارد جایی شدن |
1.20 | 0.14 | 2 | 2 |
happily ever after
به خوبی به پایان رساندن چیزی |
1.20 | 0.11 | 2 |
2 |
shift gears تغییر روش دادن |
1.20 | 0.11 | 2 | 2 |
get down to the nitty gritty
به اصل مطلب پرداختن |
1.20 | 0.09 | 2 |
2 |
in one’s sights در تیرس خود / در برنامه کسی بودن |
1.20 | 0.08 | 2 | 2 |
brain power
توانایی فکری / هوش |
1.20 | 0.07 | 2 |
2 |
not to mince one’s words بدون ملاحظه و رو دربایسی حرف زدن |
1.20 | 0.06 | ||
throw somebody in at the deep end
مسئولیت سنگینی را بر عهده کسی گذاشتن |
1.20 | 0.06 | 2 |
2 |
cover one’s bases برای اطمینان از انجام موفقیت آمیز کار ها، هر کاری که لازم است انجام دادن / تمام تلاش خود را کردن |
1.20 | 0.06 | 2 | 2 |
weird and wonderful
عجیب و شگفت انگیز |
1.20 | 0.06 | ||
cast an eye over نگاه انداختن سرسری به چیزی |
1.20 | 0.06 | 2 | 2 |
above one’s station
بالاتر از موقعیت یا جایگاه کسی |
1.20 | 0.05 | 2 |
2 |
have a go سعی کردن / امتحان کردن |
1.20 | 0.02 | 2 | 2 |
in the same ballpark
در همان محدوده / نزدیک به همان مقدار یا قیمت |
1.20 | 0.02 | 2 |
2 |
pat on the back تشویق کردن / حمایت کردن / دست نوازش بر پشت کسی کشیدن |
1.20 | 0.02 | 2 | 2 |
sit on one’s hands
دست روی دست گذاشتن |
1.20 | 0.02 | 2 |
2 |
throw up one’s hands دل کندن از چیزی / مایوس شدن |
1.20 | 0.02 | 2 | 2 |
watch this space
گوش به زنگ بودن / در جریان بودن |
1.20 | 0.02 | 2 |
2 |
go down the road of به یک روال خاص عمل کردن |
1.20 | 0.01 | 2 | 2 |
this that and the other
فلان و بهمان |
1.20 | 0.01 | ||
get cracking به جنب و جوش افتادن |
1.20 | 0.01 | 2 | 2 |
give someone a shout
تماس گرفتن / در ارتباط بودن |
1.20 | 0.01 | 2 |
2 |
have a crack at امتحان کردن |
1.20 | 0.01 | 2 | 2 |
not to put too fine a point on it
صراحتا |
1.20 | 0.01 | 2 |
2 |
give the game away فاش کردن / لو دادن |
1.20 | 0.01 | 2 | 2 |
beat/get the hell out of something
ترک کردن چیزی یا کاری |
1.20 | 0 | 2 |
2 |
get a move on عجله کردن / جنبیدن |
1.20 | 0 | 2 | 2 |
get one’s thoughts together
فکرها را روی هم ریختن / توافق کردن |
1.20 | 0 | 2 |
2 |
hand on heart قسم خوردن |
1.20 | 0 | 2 | 2 |
quote somebody on something
نقل قول کردن حرفی از کسی |
1.20 | 0 | 2 |
2 |
put one’s head above the parapet احترام گذاشتن و اهمیت دادن به نظر یک نفر حتی اگر نتایج خوبی نداشته باشد |
1.20 | 0 | 2 | 2 |
to say the least
در همین حد که / همین قدر بگویم که |
1.20 | 1.10 | 2 |
1 |
grass roots movement جنبش مردمی |
1.20 | 0.65 | 2 | 1 |
pick and choose
با دقت انتخاب کردن |
1.20 | 0.47 | 2 |
1 |
sow seeds of thought بنیاد فکر یا عقیده را کاشتن |
1.20 | 0.37 | 2 | 1 |
at loggerheads
شاخ به شاخ / در مخالفت |
1.20 | 0.24 | 2 |
1 |
drag one’s feet عقب انداختن / معطل کردن |
1.20 | 0.21 | 2 | 1 |
in the driving seat
در جایگاه قدرت |
1.20 | 0.17 | 2 |
1 |
go back to square one برگشتن سر خانه اول/ از اول شروع کردن |
1.20 | 0.08 | 2 | 1 |
set in tablets of stone
غیر قابل تغییر بودن نظر یا قانونی |
1.20 | 0.07 | 2 |
1 |
dear to one’s heart بسیار گرامی |
1.20 | 0.06 | 2 | 1 |
off the top of one’s head
سرسری/ نسنجیده |
1.20 | 0.05 | 2 |
1 |
end of story
ختم کلام/ والسلام |
1.20 | 0.05 | 2 |
1 |
in a rut یکنواخت و تکراری |
1.20 | 0.04 | 2 | 1 |
tick the boxes
برآورده کردن تمام ملزومات و شرایط |
1.20 | 0.04 | 2 |
1 |
round robin درخواست کتبی |
1.20 | 0.02 | 2 | 1 |
dig one’s heels in
پافشاری کردن |
1.20 | 0.02 | 2 |
1 |
stretch one’s legs راه رفتن (مخصوصا بعد از نشستن طولانی) |
1.20 | 0.02 | 2 | 1 |
get someone on board
با کسی اتفاق نظر داشتن |
1.20 | 0 | 2 |
1 |
on that note به این ترتیب |
1.20 | 0 | 2 | 1 |
tail end Charlie
کسی که همیشه آخر می رسد |
1.20 | 0 | 2 |
1 |
jump up and down عصبانی شدن |
1.20 | 0 | 2 | 1 |
fall foul of
درگیر شدن |
1.20 | 1.15 | 2 |
2 |
حتما در ادامه دانلود کنید: اصطلاحات رسمی و غیر رسمی زبان انگلیسی (پرتکرارترین ها)