هل دادن

هل/هل دادن به انگلیسی، کشیدن و فشار، هل سبز، خوراکی و …

گاما

اگر منظورتان از هل، گیاه هل هست باید بگوییم نام علمی گیاه هل به انگلیسی می شود FLAVORFUL CARDAMOM (البته به صورت مختصر Cardamom یا Cardamum گفته می شود و رایج تر هست- تلفظ کاردِمام). پودر در انگلیسی میشه powder پس پودر هل میشه cardamom powder . دمنوش میشه tea یا herbal tea و دمنوش هل میشه Cardamom tea. عرق/عرقیجات میشه essence (همان اسانس خودمون) و عرق آویشن میشه Cardamom essence. اگه بخواین تاکید کنین که هل سبز منظورتونه باید بگین green cardamom و هل خوراکی میشه edible cardamom. 

اما اگر منظورتان هل دادن کسی هست با دست یا با پا یا به هر شکلی، انگلیسی آن می شود Push (پوش) که مخالف کلمه کشیدن یعنی Draw (دِراو) هست و با فشار دادن که میشه press فرق داره، چون هل دادن با تحت فشار قرار دادن فرق داره. در این مطلب فرض می کنیم منظور هل دادن کسی است و نکات جالبی را آموزش می دهیم.

حتما دانلود کنید: 4 تا از بهترین مترجم های انگلیسی به فارسی

Push به عنوان فعل

1-To use physical pressure or force, especially with your hands, in order to move something into a different position , usually one that is further away from you:   استفاده از فشار یا زور فیزیکی مخصوصا با دست ، برای انتقال چیزی به جای دیگری که معمولا از شما دور است

  • Can you help me move this table? You push and I ‘ ll pull.   آیا می توانی کمکم کنی این میز را جا به جا کنیم؟ تو هل بده و من می کشم
  • The window sticks – you have to push hard to open it.   پنجره گیر کرده، باید هل بدهی تا باز بشود
  • He helped me push my car off the road.   او به من کمک کرد تا ماشینم را به کنار جاده هل بدهم
  • He pushed his plate away from him , refusing to eat any more.   او بشقابش را از او دور کرد تا دیگر چیزی نخورد
  • She pushed her hair out of her eyes.   او موهایش را از جلوی چشمانش کنار زد
  • It isn’t clear whether he fell off the balcony or was pushed.   مشخص نیست او از بالکن افتاده یا هل داده شده است

حتما بخوانید: ضروری ترین اصطلاحات انگلیسی که باید بلد باشید

کلمات و عبارات مرتبط در این تعریف

  • bring   باعث شدن
  • bring sb down   تحقیر کردن کسی
  • bundle   کشیدن / هل دادن
  • defenestrate   بیرون انداختن
  • dig   حفر کردن
  • force   به زور جلو رفتن
  • frogmarch   دست بسته و کشان کشان بردن
  • heave   تقلا کردن

2- to move forcefully, especially in order to cause someone or something that is in your way to move, so that you can go through or past them:   به زور حرکت کردن، مخصوصا به منظور کنار زدن چیزی یا کسی که سر راه تان است تا بتوانید رد شوید یا آن ها را پشت سر بگذارید

 


English

می خوای کل این سایت توی جیبت باشه؟ توی اپلیکیشن آموزشی چرب زبان، هرررر زبانی رو جوری یاد میگیری که تو هیچ کلاس آموزشی یا پک دیگه ای نه دیدی نه شنیدی! در کمترین زمان زبان مدنظرتو مثل بلبل حرف بزن!


 

  • Stop pushing – wait your turn.   هل نده ، صبر کن تا نوبتت شود
  • She pushed through the crowd.   او به زور از میان جمعیت عبور کرد
  • I’m sorry – I didn’t mean to push in front of you.   متاسفم. نمی خواستم از تو جلو بزنم
  • The celebrities pushed past the waiting journalists, refusing to speak to them.   سلبریتی ها با امتناع از صحبت از بین روزنامه نگاران منتظر عبور کردند
  • In the final lap of the race, he managed to push ( = move strongly) ahead.   در دور آخر مسابقه، او با تمام قوا به راهش ادامه داد
  • Weeds push (= grow strongly) up through the cracks in the concrete.   علف های هرز از بین ترک های بتونی با فشار بیرون می آیند
  • They pushed ( = forcefully made) their way to the front.   آن ها راه شان را به جلو باز کردند

به کارتان می آید: 100 روش تعریف کردن از کسی به انگلیسی

3- When an army pushes in a particular direction, it moves forward in that direction:   وقتی یک ارتش در یک جهت خاص فشار وارد می کند، یعنی به سمت جلو یورش و حمله می برد

  • The invading troops have pushed further into the north of the country.   سربازان مهاجم بیشتر به سمت شمال کشور یورش برده اند

4- To forcefully persuade or direct someone to do or achieve something:   ترغیب یا مجبور کردن کسی به زور برای انجام یک کار یا دست یافتن به چیزی

  • Her parents pushed her into marrying him.   والدینش او را مجبور به ازدواج کردند
  • We had to push them to accept our terms, but they finally agreed to the deal.   ما مجبور شدیم آن ها را تحت فشار قرار دهیم تا شرایط مان را قبول کنند، اما آن ها در نهایت با این معامله موافقت کردند
  • You’ll never be successful if you don’t push yourself harder.   اگر خودت را بیشتر تحت فشار قرار ندهی، موفق نخواهی شد
  • I don’t think he really wants to go, he’s been pushed into it.   من فکر نمی کنم او واقعا دلش بخواهد برود ، او مجبور شده است

دانلود کنید: 15 تا از بهترین اپلیکیشن ها برای یادگیری زبان

کلمات و عبارات مرتبط در این تعریف

  • ambulance-chasing   تشویق مجروحان حوادث رانندگی به اقامه دعوی توسط یک وکیل برای جلب مشتری
  • argumentation   مناظره/ بحث
  • blag   با دروغ و زرنگی به خواسته ای رسیدن / اغوا کردن
  • blagger   اغوا کردن
  • blandish   ترغیب کردن
  • butter sb up   چاپلوسی کردن
  • charm   جادو کردن/ فریفتن
  • dissuade   منصرف کردن

دانلود کنید: دانلود داستان های کوتاه  با ترجمه

Push به عنوان اسم

1-the act of moving someone or something by pressing them with your hands or body:   عمل جا به جا کردن چیزی یا کسی با فشار دادن او با دست یا بدن

  • I gave the door a hard push , but it still wouldn’t ‘t open.   من به زور به در فشار وارد کردم اما باز هم باز نشد
  • I can order all these goods at the push of a button ( = by pushing a button).   من می توانم تمام این کالا ها را با فشار یک دکمه سفارش بدهم

2- A strong movement towards a place:   یک حرکت پرقدرت به سمت جلو

  • The army is continuing its push ( = advance) towards the capital.   ارتش به یورش و حمله خود به سمت پایتخت ادامه می دهد

کلمات و عبارات مرتبط در این تعریف

  • advancing   مهاجم
  • beeline   راستا
  • come over   غلبه کردن بر
  • gain   پیش رفتن
  • gain on sb/sth   به کسی نزدیک شدن
  • ghost   سریع به جایی رفتن
  • glide   به نرمی و آرامی حرکت کردن
  • proceed   جلو رفتن
  • progress   پیشروی
  • roll   غلت زدن

3- a determined attempt to get an advantage over other companies in business:   تلاشی قاطعانه برای برتر بودن نسبت به سایر شرکت های تجاری

  • The company plans to make a big push into the European market next spring.   این شرکت قصد دارد بهار آینده، فشار بزرگی به بازار اروپا وارد کند
  • The hotel is making a major push to attract customers.   این هتل دارد برای جذب مشتری تمام تلاشش را می کند

کلمات و عبارات مرتبط در این تعریف

  • assiduity   پشتکار
  • assiduous   زحمت کش
  • assiduously   با پشتکار یا ملازمت
  • assiduousness   سخت کوشی
  • be running on empty  با تمام خستگی به کار ادامه دادن
  • elbow grease   خر حمالی کردن
  • fight   کوشش و تقلا کردن
  • hamster wheel   تلاش بیهوده برای رسیدن به احساس خوشبختی
  • hard at it  سخت کار کردن
  • heavy lifting   قسمت دشوار کار

حتما بخوانید: بهترین جملات انگلیسی برای شروع راحت مکالمه

نمونه جملات بیشتر با Push

  • However, it is hard to push the analysis of the random process to the very end using differential equations.   با این حال این که پیش بردن تجزیه و تحلیل این فرآیند تصادفی با استفاده از معادلات دیفرانسیل به پایان برسد، کار سختی است
  • However, these new workers in the city demand the agricultural good, pushing the price higher, and reducing the real wage further.   با این حال، این کارگران جدید در شهر خواستار کالای کشاورزی، افزایش قیمت ها و کاهش دستمزد واقعی هستند
  • When she described being removed from a train by the police and pushed to the floor, one could sense the intensity of the personal insult.   وقتی او می گوید که توسط پلیس از قطار اخراج و روی زمین هل داده شده ، می توان شدت و عمقِ توهینی که به یک انسان شده را حس کرد
  • On financial services, the policy initiative was in the hands of the corporate lobbyists who pushed for a project which was eventually implemented.   در مورد خدمات مالی، طرح سیاسی در دست لابی گر های شرکت بود که به دنبال یک پروژه بودند که در نهایت هم اجرایی شد
  • One disadvantage of this method is that the outputs are then pushed toward final states, which creates a long delay in emission.   یکی از مضرات این روش این است که خروجی ها به سمت حالت های نهایی سوق داده می شود که باعث تاخیر طولاتی در انتشار خواهد شد

بسیار کاربردی: لیست صفت های زیبای انگلیسی برای توصیف افراد (با ترجمه)

حتما بخوانید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست